سلام قند عسل همین طور که در پست قبلی گفتم قرار شد با بابایی بریم تهران و بعد شمال... شنبه راه افتادیم و شب رسیدیم تهران، توی مسیر خدا را شکر خیلی آقا بودی... رفتیم خونه خاله فاطمه و چهار روز اونجا بودیم... خیلی خوش گذشت، من که هنوزم شرمنده خاله هستم... روز سه شنبه هم با همکارای بابا رفتیم برج میلاد، وای که چه آبروریزی ای کردی، هنوز که یادم می افته خیس عرق میشم، ای شیطون بلا صبح چهارشنبه به سمت شمال حرکت کردیم، اول رفتیم رشت، شبش هم بندر انزی، صبح فردا ماسوله و عصرشم چمخاله، کنار دریا، شبم لاهیجان خوابیدیم و صبح به سمت یزد حرکت کردیم، بابایی دلش می خواست بیش تر بمونه ولی خوب من باید میرفتم مدرسه و واسه همین برگشتیم، راستش یه ک...