اميررضااميررضا، تا این لحظه: 12 سال و 5 ماه و 12 روز سن داره

عشق ماماني و بابايي

روز مادر و روز معلم

عزیزم سلام امسال روز مادر و روز معلم تقریبا یکی بود . صبح که مدرسه رفتم، وقتی با همکارام روبوسی می کردم، می گفتند مبارک باشه، هم روز معلم و هم روز مادر و همونجا بود که من از اینکه مادرم پر از غرور می شدم. مامان جان امسال دومین سالیه که روز مادر همه به خاطر مادر بودنم بهم تبریک میگن نه فقط به خاطر زن بودنم... امیدوارم همیشه سالم و سلامت باشی و خداوند پشت و پناهت باشه... این روز را به مامان عزیزم که تازه فهمیدم چقدر واسم زحمت کشیدند هم تبریک میگم، امیدوارم منو به خاطر همه اذیت هایی را که کردم، ببخشند. همچنین به مادر شوهر خوبم واسه همه زحمت هایی که برای شوهر مهربونم و تو قند عسلم کشیدند، تبریک میگم.   ...
13 ارديبهشت 1392

امیررضا ایش می گوید

گل پسر، قند عسل سلام سلام آقا، شازده، خان خان مامان مبارک باشه، شما رسما ایش میگی، البته فقط وقتی پی پی داری... چهارشنبه 29 فروردین اومدم دنبالت، مامان فاطمه گفتند که تو گفتی ایش، مامان هم فکر کردند که تو ایش کردی و می خوای عوض بشی، واسه همین گفتند صبر کن تا برنج را آبکش کنم و ببرمت ولی تو اصرار داشتی که ایش، خلاصه مامان بردنت و در عین ناباوری تو یه کم پی پی کرده بودی و بقیه را توی دستشویی کردی... من که کلی ذوق کردم البته کارم از پیش بیش تر شده و تو بعضی وقتا الکی میگی ایش که بری آب بازی  هنوز کنترل کامل نداری و تا میایم بجنبیم کمی پوشکت را کثیف می کنی... گل پسرم دندونای بعدیت پشت سر هم در اومد. در حال حاضر شما 14 تا دندون داری، د...
6 ارديبهشت 1392

یک سال و چهارماهگی

قند عسل سلاممممممممممم مامانی دیگه واسه خودت مردی شدی، آقا شدی، 16 ماهگیت مصادف بود با سیزده بدر، که همگی به اتفاق مامان طاهره اینا، خاله زهرا اینا و دایی حسین اینا رفتیم گلفشان، خیللللللللللللیییییییییییی خوش گذشت، فقط تو خیلی شیطونی کردی و می خواستی همش بری سروقت آب استخر راستی مامان شما دیگه آشپز ماهری شدی، قابلمه برمی داری و با قاشق هم میزنی و وقتی میگیم چی پختی میگی آب یعنی آبگوشت و میگی اوفففففف یه چتد روزیه میگی ایش البته بعد از اینکه کارت را کردی عیدی که عید دیدنی می رفتیم کلی شیطونی می کردی و یه جا نمی شستی، همه می گفتن خدا به مامانت صیر بده، خونه دایی علی رضا که من نصف عمرم رفت تا رفتیم خونه، از بس شیطونی کردی و من می ترسید...
30 فروردين 1392

تحویل سال 1392

پسر گلم سلام نزدیکای عید بود که تصمیم گرفتیم ببریمت آتلیه مینا، دختر دایی مامان، خلاصه از فرصت استفاده کردم و چهار فصل را انداحتیم. فردای اون روز چشمات ورم کرد و عفونت داشت. بردیمت دکتر ولی بهتر نشدی واسه همین دوباره بردیمت درست یه روز مانده به عید، خیلی وضع چشمات ناجور بود. خدا را شکر روز عید بهتر شدی... لحظه سال تحویل خونه خودمون بودیم و سه تایی سال را نو کردیم . بعد به خونه مامان فاطمه رفتیم و ناهار اونجا بودیم و شب به خونه مامان طاهره، راستی کلی عیدی گرفتی عزیز دلم توی ایام عید من و تو همش کنار هم بودیم، خداییش خیلی خوش گذشت، بعد 21 روز من واقعا می ترسیدم مامان فاطمه را اذیت کنی ولی خدا را شکر به خیر گذشت و فهمیدم پسرم عاقل ت...
22 فروردين 1392

جشن تولد بابايي

عسلم سلام تولد بابايي 18 اسفنده و من مطابق سال هاي پيش مي خواستم واسش تولد بگيرم، امسال تصميم گرفتم سورپرايزش كنم و واسه همين رفتم بدون اينكه بابايي خبر داشته باشه كيك سفارش دادم و شام درست كردم و به مامان فاطمه و بابا حسن و عموها و عمه هم خبر دادم. روز تولد بابايي جمعه بود و ما ظهر خونه مامان جون ناهار بوديم. طرفاي عصر من به بهانه آوردن يه كتاب از خونه مامان جون خارج شدم و رفتم كيك بابايي را گرفتم و بردم خونه مامان فاطمه، شب هم با بابايي رفتيم اونجا، كلي استرس داشتم كه تا نياوردن كيك قضيه لو نره، خدا را شكر كه به خير گذشت و بابايي كلي خوشحال شد. همسر عزيزم در اينجا مي خواستم از طرف خودم و اميررضا تولدت را تبريك بگم، اميدوارم سايه ات...
19 اسفند 1391

يك سال و سه ماهگي

پسرم سلام ماماني يك سال و سه ماهگي مبارك، گلم تو ديگه خيلي بازيگوش شدي، وايييييييييي كه چقده شيطوني مي كني  هر موقع هم كار بدي مي كني لبات را روي هم فشار داده و با يكي از دستات پشت اون يكي دستت مي زني، وقتي مي گيم خروس چي ميگه، ميگي خخخخخخخخخخخخخخخ  بع بعي چي ميگه، مي گي بع، پيشي چي ميگه موووو البته پيشي را دو سه باري بيش تر نگفتي... بعضي از چيزهايي كه قبلا مي گفتي الان يادت رفته، چيزهاي جديدي هم ياد گرفتي مثلا اخت: ريخت بيا و بده و افت و آب و ... گوش، چشم ، بيني، دهان، مو و دست و پات را مي شناسي ولي كلي بايد التماست كنم تا نشون بدي از بس به فكر بازي هستي ... راستي دندون دهم و يازدهمت هم بيرون اومده، مبارك گل پسرم باشه عزي...
14 اسفند 1391

تولد يك سالگي ترنم

ترنم جون سلام توي اين پست مي خوام تولدت را تبريك بگم، از خداي بزرگ و مهربون مي خوام هميشه سالم و تندرست، زير سايه پدر و مادر زندگي خوب و خوشي داشته باشي و همواره موفقيت هاي بزرگي نصيبت بشه، بووسسسسسسسسس ...
21 بهمن 1391

جوانه زدن هشتمين و نهمين دندون

قند عسل سلام عزيزم شما يه سرما خوردگي بد گرفتي، يه هفته مامان فاطمه را اذيت مي كردي  خلاصه بعد يه هفته متوجه شديم دو تا از دندوناي آسياب، بالا سر زده، آخخخخخخخخخخخ كه چقده بد دندوني، گلم مباركت باشه... عزيزم خيلي دوستت داريم بوسسسسسس ...
20 بهمن 1391

يك سال و دو ماهگي

پسر مامان سلام آقا كوچولو، مردي شدي واسه خودت ديگه   چهارده ماهگي مبارك، تو ديگه الان همه چيز را با زبون اشاره مي گي، به طوريكه گاهي اوقات ما تعجب مي كنيم كه چقدر زود بزرگ شدي، به غير از ماهي همه ي غذاها را امتحان كردي، شير هم كه بهش قبلا حساسيت داشتي مامان فاطمه چند بار بهت دادند و خدا را شكر عكس العمل خاصي نشان ندادي... حالا ديگه با صدا همه را بوس مي كني مخصوصا مامان را، البته بعد مامان نوبت احسانه، اون تا از مدرسه مياد بدو بدو بغلش ميكني و بوسش مي كني، قربون پسل با احساس خودم برم، خلاصه هر روز عسل تر از ديروز ميشي... عزيزم خيلي دوستت داريم ...
16 بهمن 1391