اميررضااميررضا، تا این لحظه: 12 سال و 5 ماه و 12 روز سن داره

عشق ماماني و بابايي

تولد بابایی

سلام عزیزم امروز تولد بابا مرتضی جونه، از همین جا دوباره تولدش را تبریک میگیم، ایشاالله سالیان سال باهم زندگی خوب و خوشی را داشته باشیم... مامانی این روزا بابایی خیلی واسه مون زحمت میکشه، بیش تر اوقات سر کاره، می دونم دلش پیش ماست ولی خوب چاره ای نیست... همسر خوبم امیدوارم این روزها سریع تر بگذره... امیدوارم همیشه سالم و سلامت باشی و من و امیررضا قدرت را بدونیم... امروز روز تولد توست و من هر روز بیش از پیش به این راز پی میبرم که تو خلق شده ای برای من تا زیباترین لحظه ها را برایم بسازی . . . تولدت مبارک ...
18 اسفند 1392

دو سال و سه ماهگی

عزیز دلم سلام خوشکلم دو سال و سه ماهگیت مبارک... عسلم خیلی حرف زدنت با نمکه، همه چیزا را خلاصه و مفید میگی.. یه روز گیر داده بودی و به من می گفتی مهدیه!!! اصلا خوشم نمی اومد، حلاصه حالا دیگه من مامان مهدیه ام ، مامان بابایی: مامان پرنیا، مامان من: مامان دایی جواد   بابایی: بابا مرتضی، بابا حسن و بابا حسین، به خاله هم که میگی آله!!! راستش را بخوای گاهی وقتا خیلی عصبی ام میکنی، خدا منو ببخشه   می افتی روی دنده لج و مرتب بهانه گیری میکنی... اصلا نمیفهمم چی میگی   پسرم کلی ماشین شناسی، مثلا هرچی ماشین پراید می بینی، ماشین آله هست، ماشین ام وی ام ماشین بابا وحید( بابا وحید بابای پرنیا هستند!!!) و .... حالا هر رنگی ک...
13 اسفند 1392

ولنتاین

عسیسم سلام ولنتاین مبارک  امسال ولنتاین واقعا سورپرایز شدم... اصلا فکر نمیکردم بابایی یادش باشه، شب ساعت حدودای 12 بود که بابایی آشغالا را بیرون برد و وقتی اومد با یه خرس خوشمل قرمز واسه من و یه ماشین واسه تو و یه بسته شکلات اومد... دوتایی کلی ذوق کردیم... من از اینجا به بابایی میگم،عزیزم ولنتاین مبارک،خیلی خوشحالم که سه تایی در کنار هم هستیم  بالاخره زندگی بالا و پایینی خودش را داره ولی امیدوارم مشکلات زندگی هیچ وقت عشقمون را کمرنگ نکنه... ممنونم از اینکه مزه عشق را بهم فهموندی ...
25 بهمن 1392

امان از شیطونی

گلم سلام مامانی خیلیییییییییی بلا شدی، کارات خیلی خطرناک شده،خدا خودش حفظت کنه   چند روز پیش نهارت را خورده بودی و ما خونه مامان فاطمه سر سفره نشسته بودیم و تو افتاده بودی سر لجبازی و میگفتی این قاشق نه، اون قاشق و یه دفعه قاشق را بردی عقب و خورد به چشم من... وای که چه دردی داشت... خلاصه رفتم دکتر و دکتر گفت که خیلی خیر گذشته و لنز پانسمان گذاشت و گفت تا ده روز قطره استفاده کنم... فردای اون روز تخم مرغ می خواستی و بابایی واست گذاشتند،یه دفعه صدای گریه ات بلند شد ... نگو میخواستی تخم مرغ توی قابلمه را برداری که آب روی دست و سرت ریخت،خدا خیلی رحم کرد که آب هنوز ولرم بود... دیروز قیچی برداشته بودی و شارژر داخل برق را میچیندی... ت...
25 بهمن 1392

تولد ترنم

سلام عزیزم امروز 19 بهمن تولد ترنم جونه، ایشاالله که خداوند بزرگ تو و اون و همه بچه ها را در پناه خودش حفظ کنه و تولد صد سالگیتون را جشن بگیریم...    
22 بهمن 1392

دو سال و دو ماهگی

پسر گلم سلام خدا را هزار مرتبه شکر که روزها میگذرند و بزرگ تر و بانمک تر از قبل میشی... مامان فدات بشه... یه وقتایی فکر میکنم اونقدر که وقت واسه دخترام میگذارم واسه تو نمیذارم... عزیز دلم منو ببخش که یا کلاسم یا مشغول حاضر کردن محتوا یا تصحیح برگه یا درآوردن سوال یا ... منو ببخش که بعضی وقتا اونقدر از دستم عصبانی میشی که مرتب بهانه گیری می کنی و من به خاطر خستگی از کوره در میرم و دعوات میکنم... خوشکلم امشب خیلی دلم گرفته.... الان تو خوابی و بابایی سر کار... دوشب پیش تو آب میخواستی و طبق معمول باید روی کابینت می نشستی... گذاشتمت روی کابینت و چرخیدم که واست بیارم، نمی دونم انگار خوب نشسته بودی که با سر اومدی پایین... دلم هری ریخت پایین... با...
16 بهمن 1392

اولین برف زمستونی

عسیسم سلام آخ جوننننننننننننن، بالاخره برف اومد  فکر نکنی ما برف ندیده ایما، خداییش آخرین باری که خش برف اومد 5 سال پیش بود  دیروز خیلی نمک داشتی، وقتی اومدم خونه مامان فاطمه دنبالت، مرتب می گفتی برف، بارون ، یخ واسه همه هم توضیح می دادی، شب هم به بابایی می گفتی بیرون نره، می گفتی ماشین یخ، برف، بعدم الکی لرز می کردی و میدویدی کنار شوفاژ، وقتی هم می گفتیم بریم بیرون، تویی که عاشق ددر بودی، می گفتی نه یخ، برف... کلی از دستت خندیدیم... هوا بی نهایت سرده و امروزم مدرسه ها تعطیل شده و خوش به حال بچه ها، بین خودمون بمونه منم خوشحال شدم، آخه تو سرما خوردی و روز قبل خیلی مامان فاطمه را اذیت کرده بودی و من از دیشب عزا گرفته بودم که چطو...
17 دی 1392

دو سال و یک ماهگی

گلم سلام عزیزم چقدر خوشحالم که روز به روز بزرگتر میشی و من و بابایی این روزها را می بینیم، گلم بهت تبریک میگم         مامانی این روزهای سرد زمستون تو مرتب سرما می خوری، این آخری که تب کردی و خیلی بهانه گیر شدی، باز هم خدا را شکر که مشکل خاصی نیست، راستش اصلا زمستون را دوست دارم   خدا را شکر که کم کم داره بوی خوش عید میاد عزیزم خیلی دوستت داریم، بوووووووووووسسسسسسسس ...
13 دی 1392

شب یلدا

گلم سلام شب یلدای امسال قرار بود توی مدرسه باشیم، بچه های خیلی اصرار داشتند تو را هم با خودم ببرم، واسه همین بعد از مدرسه اومدم دنبالت. اولش خواب رفته بودی ولی از بس دخترای گلم شلوغ کردند، از خواب پریدی  خلاصه پسر خانم ابدی هم اومد، آقا آرین هم مثل تو بود و از بس بچه ها سر و صدا می کردند، می ترسید. من و خانم ابدی که کلی خسته شدی، از این طرف شما گل پسرها که از بغل ما پایین نمی اومدین، از اون طرف هم کارهای  ، خلاصه سفره را انداختیم، آقای ابدی و خانم قیصری هم به جمع ما اضافه شدند. شب خوبی بود ولی متاسفانه کمند جون توی حیاط خورد زمین که حال همه ی ما گرفته شد شب هم تولد مامان فاطمه بود، رفتیم اونجا و تو کلی بازی کردی، مامان جون می ...
4 دی 1392