اميررضااميررضا، تا این لحظه: 12 سال و 5 ماه و 12 روز سن داره

عشق ماماني و بابايي

روزها در مهدکودک

1393/8/13 18:07
472 بازدید
اشتراک گذاری

پسر گلم سلام

این روزها میگذره و تو به مهد میری... دوبار پشت سرهم سرما خوردی و به فاصله ده روز آنتی بیوتیک خوردیغمگین آقای دکتر فروزنیا که دکترت هستند، گفتند به خاطر مهدهگریه امیدوارم خدا حافظ شما و همه بچه ها باشه... تو خونه که با خودم بودی اصلا حریفت نمیشدم شعر بخونی یا رنگ آمیزی داشته باشی، یه شعر یه توپ دارم قلقلیه . بارون میاد شرشر را سر و پا شکسته میخوندیبوس الان پاییزه و پاییزه و زنبور طلایی را میخونی و خرگوشم داری یاد میگیری،البته وقتی میگم بخون،میگی تو مدرسه میخونم و یه وقتایی که حواست نیست شروع میکنی به خوندن و من وسواسی با خودم میگم خدا به خیر کنه وقتی بخوای بری مدرسهمتفکر کلا حرف زدنت بهتر شده و خیلی میخوای توضیح بدی و حرفای گنده گنده میزنی، نقاشی کشیدنت و رنگ زدنت خیلی بهتر شده... خدا کنه از مهد زده نشی و خوشت بیاد که من دیگه طاقت ندارمخطا

عزیزم خیلی دوستت داریم، بووووسسسبوسمحبت

من خوابیده بودم و اومدی بیدارم کردی و گفتی نقاشیم را ببینبوس

رفته بودی موزه...

پسندها (1)

نظرات (1)

غزاله دهقان
14 آبان 93 14:17
قربون اون ‍‍‍‍‍ژست نشستنت برم من